گزارش تكاندهنده يك زنداني كهريزك




گزارش يک روانشناس زندانی ازجنايتهای اردوگاه مرگ کهريزک

متن كامل گزارش ازجنايتهای اردوگاه مرگ کهريزک

گزارشی يک من ا. ب. هستم ليسانس روانشناسی دارم و در يک کلينک پزشکی در خيابان ج. کار می کنم با دکتر ص. و کار ما پزشکی و تهيه دارو برای مردم است. مامورين پليس ما را به دليل داشتن يک جعبه آرسنو موتون و پيش بازرس شعبۀ 6 تخلافات پزشکی خيابان مطهری بردند و او بعد از اين مرا به آگاهی و پس از آن به کهريزک فرستاد در صورتيکه من سوء سابقه ای نداشتم و هيچ تخلفی نداشتم .کابوس از اينجا شروع شد برادرم مفقود اثر است و خودم در جنگ ايران و عراق در اوايل جنگ در کردستان شرکت کردم و جزوه جانبازان می باشم. موقعی که من را به آگاهی فرستادند بعد از شکنجه هايی که در آگاهی مثل کابل و کتک خوردن ،دستبند و پا بند و بازجوئيهای شديد مشت و لگد در آگاهی شاپور بعد از چند روز به دستور همان داديار شعبۀ 6 تخلافات پزشکی مرا به آدرس کهريزک بازداشتگاه کهريزک فرستادند .ما را با يک ون به آنجا بردند . وقتی که بطرف قم می رويد از سه راهی کهريزک می پيچيد به سمت جنوب شرق تهران و کاملا نظامی است و تپه ماهور دارد با سيم خاردار و پادگان کهريزک در لابلای تپه ماهورها است، که دسترسی آن برای افراد عادی سخت است بعد از گذشتن از يک فضای نظامی و عجيب و غريب به فنس اول می رسيم که کلاه سبزها هستند از گارد نيروی انتظامی و بعد از فنس دوم 3 کيلومتر بعد به يک پايگاه نظامی ميرسيم که تا بازداشتگاه فاصله ای ندارد بعد از فنس دوم وارد ورودی می شويم. اين تابلو نصب شده است که روی آن نوشته است، تحت نظرگاه 210 کهريزک فنس دوم پايگاه نظامی بود که تمام سربازها مسلح بودند و در وسط يک منطقۀ کاملا نظامی که بعضا صدای گلوله از ميدان تير شنيده می شد. در داخل اين پايگاه شاهد مجموعه ای بوديم که زندانبانان در بالای ديوار نگهبانی می دادند و زندانيان در کف آن ،قسمتی داشت بنام زير زمين که قرنطينۀ 1 و 2 آنجا بود و بالای آن دفتر امور اداری آن و سوله ای که داخل آن چند قفس ساخته بودند جهار قفس در حدود 4 اتاقک کوچک دقيقا شبيه قفس های که برای حيوانات مثل يوزپلنگ و شير و گرگ در باغ وحش تهران ساختند . پشت سر هم 3 قفس را نصب کردند و جوشکاری کردند که احتمالا اين قفسته ها را در کارخانه های زندان کچوئی ساخته اند .ارتفاع قفس 3 متر است و هر قفس حدود 25 الی 30 مترمربع مساحت دارد و کف کل سوله موزائيک شده است که پر از لکه های خون،استفراغ و قی و چرک زندانيان قبلی است . 4 اتاقک که روی قفسها ساختند حدود 20 متر مربع مساحت دارند و در داخل هر کدام بين 30 تا 40 نفر را انداخته اند درهای فلزی دارند که روی آن توری کشيده اند و شبها همۀ درها قفل می شد سوله با 3 هواکش ،هوايش عوض می شود .(سوله بزرگ 400 الی 500 متر مربع و ديوارهای سوله سيمانی هستند. تحمل اين فضا و سر و صداهای آن فن ها خيلی سخت است . دستشوئيها و سرويسهای بهداشتی به عمد خراب هستند و در انتهای سوله قرار دارند . حمام ندارد ،آب ندارد . تانکر آبی که برای زندانيان می آورند مخلوطی از آب و گازوئيل است. آبی لجن و کثيف که ممکن است از چاله ها پر کنند و بيارند و زندانيان مجبور بودند همان آب را از يک بطری خانواده هر نفر يک قولپ در طول روز يا 2 بار 2 قولپ در طول روز بنوشد تازه اين آب را 48 ساعت يکبار يا گاهی 24 ساعت يکبار نمی آوردند و گاهی جيره نان و سيب زمينی را هم نمی دادند و 24 ساعت گرسنه و تشنه می مانديم و زندانيها هميشه نگران بودند که از گرسنگی نميرند و نای حرف زدن نداشتند . مجموعه آنجا همراه با سربازهای مسلح و فضاسازی که از روز اول همراه با کتک زدن و فحاشی ناموسی و لخت و مادر زاد کردن ما به محض ورود و شلاق زدن و لوله زدن و ايجاد رعب و وحشت بود تا روح ما را بکشند. متهمی که بيمار و گاها بی گناه است.فضای رعب آور و وحشتناک در عمق و در دور افتادگی و گرسنگی دلايل مرگ در کهريزک بود هر رور به چشم خودمان 2 الی 3 تا و گاه 7 الی 8 نفر را می ديدم که کشته می شدند داخل کيسه و يا پتو می انداختن و زيپ کيسه ها را می کشيدند و داخل ماشين می انداختند و می بردند گاها مرده ها چند ساعت زير آفتاب می ماندند تا باد بکنند و بترکند و صورتشان شناخته نشود يا در آن محوطه پشت سوله خاک می کردند. کانکسها را چيده بودن و در داخل هر کانکس 60 الی 70 نفر زندانی بود تپه ای وجود داشت بنام تپه سفيد که افراد را با بدنی برهنه بالای آن می دواندن که زخمی می شدند. پشت همان تپه سفيد بسياری از جسدها را دفن کردند در زير خاک و همينطور در دور تپه ماهورهای اطراف. با چشمان خود ديدم کسی را که حقی سرهنگ نيروی يگان ويژه اردوگاه بود کف اردوگاه نشاند و با کلت تير مستقيم از بالا به سرش شليك کرد که طرف مرد و خون دورش را گرفته جسدش را پشت کانکسها بردند. گاهی از دور بوی چوب و دود و گوشت سوخته يا پشم موی وز کرده به مشاممان می رسيد. ما هميشه گرسنه بوديم وبا يک تکه نان لواش نازگ و يک تکه سيب زمينی در طول 24 ساعته زندگی می کرديم. بازداشتگاههای مثل داخائو،ماتازن ،آشويتس،ابوغريب و گوانتانامو را از ياد ببريد. اول اينجا است و گورگاه و قبر شما ،دنيا و آخرت شما همينجا است. اين جملاتی بود که احمد رضا رادان جانشين فرمانده نيروی انتظامی تهران بزرگ وقتی هفته ای يکبار پنچشنبه ها صبح با هليکوپتر به اينجا می آمد و خودش به همراه کشميري،عامريان،حقی ،کوميجاني، زندي، خميس آبادي، حسينی ،موسوی ،سيد،حاجی ،مهندس و رئيس اسامی مستعار که بقيه آنها داشتند و گاردهايی که با عينک دودی و نقاب صورت خود را پوشانده بودند و ما را کتک می زدند. اين شکنجه گران و آدم کشان اسامی مستعار هم داشتند که ما نمی دانستيم چه کسی هستند روزهای دوشنبه و سه شنبه حقی با گارديها و کوميجانی می آمدند و ما را می زدند. روزهای پنجشنبه رادان و عامريان و کشميری با هلی کوپتر می آمدند و همينطور ماکان که خانواده های زندانيان را جلوی در کتک می زد. اگر در طول ماه يا هفته گذر خانواده با هزار بدبختی به آنجا می افتند و می توانستند از يک قاضی برای زندانی خود نامه بگيرند با لاستيکهای توپر سفيد، با باتون ،با چوب با هر چيزی که باور نمی کنيد می زدند. ما را لخت و مادر زاد و خيس می کردند و می کوبيدن روی زمين و روی آسفالت داغ وسنجاق قلت می زديم و می زدند تا توی شيبی که پايين بود بيهوش شويم و دوباره آب روی ما می ريختند و ما را به هوش می آوردند و به سربالايی می گفتند بدويد ،يا ديوار را هل بدهيد که عقب برود و هر کسی عقب می ماند بيشتر کتک می خورد. افراد گرسنه از شدت شکنجه ها به استقبال مرگ می شتافتند و خودکشی می کردند وقتی شخص اضطراب و ترس و گرسنگی و بيماری و سرکوبگری در پيرامونش باشد به همين جا می رسد زمانی که از شدت گرسنگی و تشنگی به مرگ راضی می شود و چندين ماه در اين شرايط احاطه شده باشد استقبال از مرگ براش کاملا عادی است .افرادی در اينجا 18 ماه بودند وقتی بدن هيچ مواد مغذی مثل نمک ويتامين نمی گيرد چگونه می تواند در مقابل استرس و وحشت و کتک مقابله کند حالا بر اين شرايط دائما کرامت انسانی ما را از بين می برند و ما را لخت و مادر زاد می کردند و در حضور 800 چشم با باتون به لای پاها و رانها و کفلها و مقعد بمالند و در اتاقکی تجاوز جنسی نمايند و هتک حرمت بکنند و علاوه بر اينها ضرب و شتم و لوله و شلنگ و باتون و مشت لگد که هر روز وجود داشت. هر روز وقتی ما را به آمار می بردند با کتک می بردند و با کتک می آوردند يعنی روزی 2 بار جيره کتک خوردن داشتيم برای رفتن به آمار و برگشتن از آمار اين فجايعی است که هر ساعت و دقيقه در کهريزک برای زندانيان اتفاق افتاده است. به خانوادۀ زندانيان می گفتند او را به کهريزک فرستاديم معلوم نبود کجاست وقتی شما می گوييد زندان قصر معلوم،وقتی می گوييد اوين ،قزل الحصار،رجائی شهر معلوم است. اما کهريزک کجاست؟ کسی نمی دانست! عدم اطلاع رسانی به خانواده ها،عدم دسترسی به بازداشت شدگان، نبودند تلفن برای اطلاع دادن به خانواده ها ،قطع هرگونه ارتباط با دنيا بيرون از زندان ،غذای ما فقط نان و سيب زمينی و آب کثيف و تنها ارتباط ما با دنيا فقط شکنجه و توهين و مامورانی که به تو فحش می دهند .بعضی وقتها جيره کتک تا 5 بار تکرار می شد در ساعت ورود که لخت و مادر زادمان می کردند ديگر حيثيت و آبرو و غرورمان از بين می رفت . سئوال و پرسش و نام نشان در يک دفتر ثبت می شد نه کارتکس داشتيم و نه چيز ديگری ،هيچی فقط آبرويت را می ريزند و کتک می زنند و اين فاجعه ادامه دارد وتمام نمی شود و فکر می کنی دچار يک کابوس شدی که انتهاهی ندارد . مشکل بيماری جسمی ،روحي،روانی شرايط نامطلوب و تنک هم خوابيدن 100 نفر آدم در 70 مترمربع جا و در صورت در خواست درمان افسر نگهبان ما را آنقدر کتک می زدند تا ديگر حوس قرص يا دارو نکنی . بيماران که دچار خونريزی می شوند و آنقدر به آن حالت نگه داشته می شوند تا. محوطه پر از اقرب ،رتيل و سگهای ولگرد و شغال و موشهايی درشت و عجيب و غريب است گورکن ها و تشيها شب همه جا به چشم می خوردند و تپه ماهورها را می کنند و دنبال چی می گردند نمی دانی هر لحظه منتظر چيزی بايد بود.کل منطقه نظامی و فنس کشيده است که حتی اين سئوال با وجود آن که ورودی و خروجی حدود 5 کيلومتر راه است به نظر بی انتها می آييد در طول اين 2 سال در حدود شايد 20 هزار نفر را به اينجا آورده اند و اين طور روحيه شان را داغون کردند تا به جامعه بروند و برای ديگران تعريف کنند تا آنها از شدت ترس هيچوقت اعتراضی نکنند . اصل و هدف از ايجاد اين کهريزک ايجاد رعب و وحشت در بين مردم بخصوص جوانان ،اينجا آدم های بودند که يک ماه زير شکنجه در آگاهی بودند و اعتراف نکردند. اما وقتی به کهريزک می آوردند و 2 ساعت زير شکنجه آنها را می گذاشتند هر چيز راست و دروغی را قبول می کردند و از آنها امضاء و اثر انگشت می گرفتند .حتی مال و اموال مردم را با کتک از آنها می گرفتند و هيچ مديريتی بر روح خود و رفتار خود نداشتند يکی از آنها که از هوش رفته بود انگشتش را گرفتند و زير ورقه زدند و با همان ورقه رفتند خانه و زندگی اش را صاحب شدند .سئوالی که هميشه در ذهن داشتم اين بود که اين اجساد کجا می برند .پزشک قانونی که بدون هويت و کارتکس جسد قبول نمی کند و ما هم آنجا مدرک و پرونده ای نداشتيم .پس اين اجساد چی شده اند .يادم يک روز جوانی را زير شکنجه دچار خونريزی شديد شد. گفت من فرزند شهيدم چرا من را می زنيد .سرهنگ پاسدار کوميجانی که فرمانده کهريزک بود خودش آمد و شخصا جوان را با لوله سفيد توپر آنقدر کوبيد تا بی هوش شد .سرهنگ پاسدار کوميجانی می گفت :پدر سگ حالا که پسر شهيد هستی بيشتر بايد کتک بخوری تا آبروی پدرت را نبری . هر وقت کوميجانی می خواست افراد را بزند لباس پلنگی می پوشيد و من به چشم خودم ديدم خميس آبادی و با قفلی سر محسن روح المينی کوبيد و آنرا جلوی سوله در هواخوری آنقدر آويزان کرد تا خون از سرش رفت و مرد . 200 نفر شاهد مرگ او بودند ديدن که لای پتو انداختند و بردند . همين طور محمد کامرانی وامير جوادی فر لنگرودی و چند نفر ديگر که ما اسم هايشان را نمی دانستيم که در دفتر اسامی آنها ثبت نشده است و يک دفتر جداگانه داشتند وقتی آن دانشجوها و جوانان را آوردند ما را از قرنطينه بيرون کردند و بجای ما آنها را در قرنطينه زيرزمينی کردند .جمعا 20 نفر از جوانان زير دست احمد رضا رادان ،حقی عامريان ،کوميجانی ، کشميری ،موسوی ،حسينی و خميس آبادی ،زندی و ماکان کشته شدند. سربازها خيلی کم زندانيان را می زدند مگر اينکه روسای به آنها دستور بدهند.زندی اين اواخر بهتر شده بود و کمتر می زد و در شيفت خودش اجازه نمی داد حتی سرگرد کوميجانی وارد ميدان شود و بزند و از پشت سر او صحبت می کرد و می گفت اگر من شما را می زنم بخاطر اينکه اونها نياند بدتر بزنند و اين فشارهای روانی باعث شده بود که خود زندی بيمار شود و يک هفته نياييد و حتی می خواست دست به خودکشی بزند وقتی احمد رضا رادان می آمد نعره می زد که هيچ کس از اينجا بيرون نمی رود با لهجۀ اصفهانی اش می گفت: ها چاق شديد،گنده شديد همين الان ميدم دارتون بزنند ،چرا به اينها غذا ميدين مگر نگفتم هيچی ندين!در صورتيکه به ما فقط نان و سيب زمينی داده بودند .می گفت بايستی اينها را مثل خر سوارشون شد. تا صدای خر در نياوردن صدای سگ در نياوردن بيرون از اينجا نبايد بروند .رادان خودش از همه بی رحمتر بود پنجشنبه ها که می آمد .يکبار ديگر هم در آنجا شاهد بودم که در جايی که می خوابيديم لابلای هم زندانيان جا نداشتند و شب به همديگر مشت و لگد می زدند مجبور شديم صبح برای آنها صحبت کنيم و بگويم ما همه همدرديم چرا همديگر را می زنيم .اينها از خدا می خواهند که ما به جون هم بيفتيم و بعد زندانيان آرامتر شدندو کمتر همديگر را می زدند. اين فاجعه ای بود که ماداشتيم تا روزی که بالاخره بازرسها آمدند . روزی که بازرسها آمدند ما را تهديد کردند اگر بگوييد چه بلائی سر شما آمده همتون را می ترکونيم. به بازرسها بگوييد غذا می دهند با ما خوب رفتار می کنند پتو می دهند و پتو آوردند زير همۀ ما برای اولين بار پتو انداختند ولی خوشبختانه چندتا از دانشجوها و 6 نفر از ليسانسه ها که در قرنطينه بودند همۀ حقايق را گفتند و آبروی آنها را بردند . وقتی فلاح و کوميجانی می خواستند بيايند جلو يکی از اعضای بازرسی سر آنها داد زد و گفت برويد عقب.بعد اين 6 نفر گفتند اگر ما بگوييم که اين چيزها را شما برويد ما را می کشند . اسم اين 6 نفر را بنويسيد و سر آنها فرياد زد . يک مو از سر اين 6 نفر کم بشود وای به احوال شما و بالاخره اين 6 نفر را با تحت الحفظ به قرنطينه آوردند از آن روز که بازرسها آمدند تا روزی که کهريزک را بستند و ما را به قزل حصار و بعد رجائی شهر آوردند 48 ساعت گذشت که برای اولين بار آنشب برای ما برنج دادند و ديگه کتک نزدند و بعد از ان ما به اينجا آمديم. ثمرۀ بستن کهريزک و آزاد شدن ما از کهريزک بخاطر خون شهيدانی بود که اين جوانان که در خيابان برای آزادی کشته شدند و در کهريزک شهيد شدند و اسامی آنها در دنيا منتشر شده است .خون آنها هدر نشد و هزاران انسان مثل ما از کهريزک نجات پيدا کرد.

به اميد روزی که همۀ مردم ايران در آزادی و بدون شکنجه و قول و زنجير استبداد زندگی کنند

زندانی ا. ب

27 مرداد 1388


اين زندانی به مدت 85 روز در اردوگاه مرگ کهريزک زندانی بوده و بر او تمامی اين جنايتها روا داشته شده است.بنابه اظهارات زندانيانی که از اردوگاه مرگ کهريزک نجات يافته اند آمار اين اردوگاه بيش از 400 نفر بوده است . دستگير شدگان قيام را به زندان اوين منتقل کرده اند . و ساير زندانيان را به شکنجه گاه آگاهی شاهپور،زندان قزل حصار و زندان گوهردشت منتقل شده اند. اکثر آنها در زندان قزل حصار بسر می برند. اين زندانيان بی دفاع دچار ناراحتيهای متعدد جسمی و روحی هستند و از فرط گرسنگی تا حد زيادی وزن خود را از دست داده اند.

از طرفی ديگر برای از بين بردن اسناد جنايت واقع شده بخصوص قربانيان آن سعی دارد زندانيان را اعدام نمايد و حتی گفته می شود که 24 نفری را که از زندان قزل حصار برای اعدام به زندان گوهردشت منتقل و اعدام کردند تعدادی از آنها از زندانيان کهريزک بودند.


0 نظرات: