"حکایتی دیگر از اسرار اللطیفه و الکسیله "
شیخ مسیرالدین زاکانی از مراد خود چنین نقل کند :
ولی خدا و صاحب کرامات " شیخ معین الدین سامینی" بزرگ شریعت و عالم بزرگ هرات در مسجد بزرگ شهر وعظ می گفت و خلق را به پاکی می خواند .بامدادان تا شبانگاهان مسجد هرات از نور" شیخ سامینی " منور بود و او جز اندک زمانی پس از ادای نماز شب و تاهنگامه ی اذان صبح در خانه نبود . او همیشه نماز شب را به همراه مریدانش در بیرونی مسجد می خواند و آنها را می گفت اگر در ملا عام نماز میخوانیم نه از برای تزویر است , که از برای این است که خلق ببینند و شاید نور خدا در قلبشان متجلی شود .
شبی به عادت مالوف پس از نماز شام و تا هنگام نماز شب با جمعی از مریدان به مباحثه پرداخت . بحث را یکی ازمریدان در باب مقیاس دخول " آلت " مرد در" فرج " زن در هنگام رمضان به میان آورد و از آن روی که بحثی گوارا بود تا هنگامه ی نماز شب ادامه یافت و سپس شیخ شاگردان را به اتمام بحث و وضو ساختن برای نمازفراخواند و خود وضویی همچون اولیای خدا بساخت ونماز را بی آغازید . رکعت دوم هنوز به پایان نرسیده بود که شیطان بر شیخ مستولی شد و بیادش آورد که بانوی خانه اش را ماهها ست همبستر نشده .
شیخ بانگ برآورد: " سبحان الله " ... " سبحان الله " ...و نماز را ادامه داد .
مریدان چون این احساس و شور شیخ دیدند با چشمانی اشکبار فریاد زدند : "سبحان الله ".
شیخ در دل بر خود بالید که شیطان را رانده است و زیر لب الحمدالله گفت .
رکعت دوم باز شیطان لعین بر جسم و جانش چیره شد و این بار نیز شیخ فریاد برآورد " الله اکبر ".
از صدای شیخ بسیاری خواب شبانه را رها کرده و در اطرافشان حلقه زدند و از دیدن این صفای درون و حالت نورانی عالم شهرشان به گریه افتادند . ساعتی گذشت و دگر کسی در خانه نمانده بود و همه با فریادهای" سبحان الله" و " الله اکبر" شیخ هم صدا شدند ونعره ها زدند. دررکعت دهم شیخ در درونش احساس آرامشی روحانی کرد و شیطان را رانده شده از خویش یافت . سر از سجده بر داشت و عزم برخاستن کرد که ناگه شیطان رجیم , که لعنت خدا بر او باد , "فرج" زنش را درخیالش آورد ...
باز بلند تر ازقبل فریاد برآورد " سبحان الله " ... " سبحان الله ".
شیخ از جای برخاست و چون خواست کمر راست کند " کیرش " از جای خود جنبید و سر بر آسمان آورد . شیخ دانست که اگر راست ایستد همه مردم جلوه ی " کیرش " را از زیر ردایش ببینند و رسوای خلق شود پس در حالی که حالتی همچون رکوع داشت فریاد برآورد:
" اعوذ بالله" ..." سبحان الله " .... " الله اکبر " و بر بخت خود اشک فراوان ریخت ...
اما این بار شیطان بر او چیره شده بود و او را رها نمی کرد و شیخ ما همچنان بر این حالت بود و فریاد بر میآورد ...صدای نعره های مردم در اطراف شیخ بلند تر شده بود و مردمان آن شب را نورانی ترین شب همه ی اعصار میدیدند . حسی غریب شهر را در میان گرفته بود . زمان بگذشت و شیخ دیگر تحمل نداشت ...
توان شیخ به پایان رسیده بود و این خمیدگی طولانی امانش را بریده بود پس از خستگی بر زمین افتاد و بی هوش شد ...
آن شب گذشت و تا سالها عالمان و مردان خدا آن نماز طولانی را بر مریدانشان بگفتند و عرفان شیخ را بستودند .
آن که کیرش یاد هندوستان کند ... انس و جن بر آب او لعنت کند
رب خالق کیر را از بهر کُس ... نی برای فعل شیطانی کند
کیر تو تضمین انسانیت است ... کز پس او جنگ و خون آتش کند
کیر خود را پاس دار ور نه تورا ... همچون فرهاد زخمی شیرین کند
کیر در کس چون غلاف نیزه است ... کیر در ید ضامن آتش کند
0 نظرات:
ارسال یک نظر